کد مطلب:276429 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:109

شباهت به عیسی
عیسی علیه السلام؛ فرزند بهترین زنان زمانش می باشد. قائم علیه السلام نیز، فرزند بهترین زنان زمانش می باشد.

عیسی علیه السلام؛ در شكم مادر تكلم كرده، تسبیح می گفت، چنان كه فاضل مجلسی در حاشیه مجلّد پنجم بحار از ثعلبی از طریق عامّه روایت كرده است. قائم علیه السلام نیز، - چنان كه گذشت - در شكم مادر سخن گفته است.

عیسی علیه السلام؛ در كودكی در گهواره سخن گفت. قائم علیه السلام نیز، در كودكی در گهواره سخن گفت، كه چند روایت بر آن دلالت می كند از جمله در كمال الدین صدوق از حكیمه دختر امام محمد بن علی جوادعلیه السلام آمده این كه: حضرت حجّت علیه السلام بعد از ولادتش تكلم كرد و گفت: «أشهد أن لا إله إلاّ اللَّه وحده لا شریك له وأنّ محمّداً رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله» سپس بر امیر المؤمنین و امامان علیهم السلام یك به یك درود فرستاد تا به پدرش رسید، آن گاه لب فرو بست تا این كه روز هفتم به توحید سخن گفت و بر محمد و امامان علیهم السلام درود فرستاد سپس این آیه را تلاوت كرد: «وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ...»؛ [1] و ما می خواهیم بر آنان كه در زمین به ضعف كشانده شدند احسان كنیم.... [2] .

و نیز در همان كتاب در روایت دیگری چنین آمده كه: آن حضرت هنگامی كه متولد شد به سجده افتاد و در حالی كه زانو زده و دو انگشت سبّابه اش را بلند كرده بود می گفت:



[ صفحه 315]



«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنَّ جَدِّی مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَأَنَّ أَبِی أَمِیرُ المُؤْمِنِینَ» سپس امامان را یكایك شمرد تا به خودش رسید، آن گاه گفت: خدایا! وعده ام را تحقق بخش و امرم را به انجام برسان و گام هایم را استوار كن و زمین را به وسیله من پر از عدل و قسط فرمای. [3] .

و همچنین در همان مدرك از دو كنیز، نسیم و ماریه نقل شده این كه: صاحب الزمان علیه السلام از شكم مادر در حالی متولد شد كه دو زانو زده و دو انگشت سبابه اش را به سمت آسمان بلند كرده بود، سپس عطسه زد و گفت: «اَلحَمْدُ للَّهِِ رَبِّ العالَمِینَ صَلَّی اللَّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ»، ظالمان پنداشته اند كه حجّت الهی باطل شدنی است، اگر در سخن گفتن به ما اجازه داده شود شك و تردید زایل می گردد. [4] .

و نیز در همان منبع از نسیم خادم، مروی است كه گفت: یك شب پس از تولد صاحب الزمان علیه السلام بر او داخل شدم، پس عطسه زدم به من فرمود: «رَحِمَكِ اللَّهُ»؛ خداوند بر تو رحمت آرد. نسیم می گوید: به این امر خوشحال شدم، آن حضرت فرمود: آیا درباره عطسه، تو را مژده ندهم؟ عرض كردم: چرا. فرمود: تا سه روز ایمنی از مرگ است. [5] .

عیسی علیه السلام؛ خداوند حكمت و ویژگی های نبوّت را در كودكی به او عنایت فرمود. قائم علیه السلام نیز، خداوند حكمت و ویژگی های امامت را در كودكی به حضرت عنایت كرد. - چنان كه قبلاً بیان شد -.

عیسی علیه السلام را؛ خداوند متعال به سوی خود بالا برد. قائم علیه السلام را نیز، خداوند به سوی خود بالا برد - چنان كه مكرر اشاره شد -.

عیسی علیه السلام؛ مردم درباره اش اختلاف كردند. قائم علیه السلام نیز، مردم درباره اش اختلاف كردند.

و ان شاء اللَّه در بخش هشتم خواهد آمد این كه: امام صادق علیه السلام در بیان شباهت



[ صفحه 316]



حضرت حجّت علیه السلام به حضرت عیسی علیه السلام فرمود: یهود و نصاری اتفاق كردند بر این كه عیسی كشته شد، ولی خداوند - عزّوجلّ - آن ها را تكذیب كرد و فرمود: «وَما قَتَلُوهُ وَما صَلَبُوهُ وَلكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ»؛ [6] او را نكشتند و به دار نیاویختند ولی امر بر آنان مشتبه شد.

غیبت قائم علیه السلام نیز همین طور است كه عاقبت، این امّت آن را انكار خواهد كرد به خاطر طولانی شدن آن، بعضی هدایت نشوند و خواهند گفت: اصلاً متولد نشده. و بعضی دیگر خواهند گفت: متولد شده و مُرده و كسانی كفر می ورزند چون می گویند: یازدهمین نفر از ما عقیم بوده. و برخی سركش خواهند شد به این كه: امامت را به سیزده نفر و بیشتر سرایت دهند. و دیگرانی خدای - عزّوجلّ - را معصیت كنند به این كه بگویند: روح قائم علیه السلام در كالبد دیگری وارد شده و او سخن از زبان آن حضرت می گوید.

عیسی علیه السلام به اذن خداوند متعال مرده زنده می كرد. خداوند - عزّوجلّ - از زبان او در قرآن چنین آورده: «وَأُحْیِی المَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ»؛ [7] و به اذن خداوند مردگان را زنده می كنم. و خطاب به او فرموده: «وَإِذْ تُخْرِجُ المَوْتی بِإِذْنِی»؛ [8] و آن گاه كه تو مردكان را به اذن من از خاك برآوری.

در این جا خوش دارم روایت لطیفی كه بر مواعظ جالبی مشتمل است و جمعی از گذشتگان صالح ما آن را ذكر كرده اند، بیاورم. شیخ بهایی از كسانی است كه این حدیث را در كتاب الاربعین خود از امام صادق علیه السلام نقل كرده كه فرمود: عیسی بن مریم علیهما السلام بر روستایی گذشت كه اهالی و چهارپایان و پرندگان آن، همه یكجا مرده بودند، فرمود: جز این نیست كه این ها به كیفر الهی مرده اند. اگر به طور پراكنده مرده بودند یكدیگر را دفن می كردند. حواریین گفتند: ای روح و كلمه خداوند! دعا كن خداوند ایشان را برای ما زنده كند تا به ما خبر دهند كه كارهایشان چه بوده از آن ها دوری كنیم. پس عیسی علیه السلام به درگاه پروردگار دعا كرد. آن گاه از جانب آسمان ندا شنید كه: آن ها را صدا كن. شب هنگام عیسی بر زمین بلندی بالا رفت و گفت: ای اهل این قریه! یكی از میان آن ها پاسخ داد: «لبّیك یا روح اللَّه وكلمته».



[ صفحه 317]



فرمود: وای بر شما! كارهایتان چه بوده؟ گفت: پرستش [و فرمانبری] طاغوت و محبّت دنیا، با ترسی اندك و آرزوی دراز و بی خبری در بازی و سرگرمی. فرمود: محبّت شما نسبت به دنیا چگونه بود؟ گفت: مانند محبّت كودك نسبت به مادرش، هرگاه به ما روی می آورد خوشحال و مسرور می شدیم و وقتی از ما روی می گرداند گریه می كردیم و اندوهگین می شدیم. حضرت عیسی علیه السلام فرمود: عبادت شما نسبت به طاغوت چگونه بود؟ گفت: اطاعت از اهل معصیت. فرمود: سرانجام كارتان چگونه شد؟ گفت: شبی با عافیت آرمیدیم و در «هاویه» صبح كردیم. فرمود: هاویه چیست؟ گفت: سجّین. فرمود: سجّین كدام است؟ عرض كرد: كوه هایی از آتش سرخ كه تا روز قیامت ما را می گدازد.

فرمود: چه گفتید و به شما چه گفته شد؟ عرض كرد: گفتیم ما را به دنیا بازگردان كه در آن زهد خواهیم كرد. به ما گفته شد: دروغ می گویید. فرمود: خدا بیامرز! چگونه است كه كسی غیر از تو با من حرف نزد؟ عرضه داشت: ای روح اللَّه آن ها با لجام های آتشین به دست فرشتگان غلاظ شداد دهانشان بسته است، من در میان آن ها بودم ولی از خودشان نبودم، هنگامی كه عذاب نازل گشت مرا نیز شامل شد، من بر كنار جهنم به یك تار موی آویزان هستم، نمی دانم در آن خواهم افتاد یا نجات خواهم یافت؟ پس از این گفتگو عیسی علیه السلام به حواریین فرمود: ای اولیای خدا! خوردن نان خشك با نمك زبر و خوابیدن در زباله دان ها با عافیت دنیا و آخرت بسیار خوب است.

قائم علیه السلام نیز، مردگان را زنده می كند به اذن خدای تعالی، و دلیل بر آن روایات بسیاری است كه بعضی از آن ها در باب شباهت آن حضرت به حزقیل و جاهای دیگر كتاب گذشت. و در بعضی از كتاب ها از امام صادق علیه السلام روایت شده كه: هرگاه قائم علیه السلام ظهور كند مردی از آذربایجان، استخوان پوسیده ای در دست به خدمت آن جناب می آید و می گوید: اگر تو حجّت خدا هستی، دستور بده این استخوان به نطق درآید. پس به دستور حضرت استخوان به نطق آمده، می گوید: من هزار سال است كه در عذاب هستم، و امیدوارم با دعای تو، خداوند متعال مرا از عذاب خلاص فرماید. پس آن مرد خواهد گفت: این سحر است. آن گاه به فرمان آن حضرت به دار آویخته می شود و تا هفت روز بالای دار فریاد می زند: این جزای كسی است كه معجزه امام را به سحر نسبت دهد.سپس می میرد.



[ صفحه 318]



عیسی علیه السلام فرمود: «أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِكُمْ»؛ [9] من به شما خبر می دهم آنچه در خانه هایتان ذخیره می كنید. قائم علیه السلام نیز، بر تمام احوال و كارهای ما مطلع است، و دلیل بر آن، تمام اخبار و روایات بسیاری است كه درباره علم ائمه معصومین علیهم السلام وارد شده، ولی من در این جا با ذكر چند روایت تبرك می جویم:

1 - روایتی است كه در خرایج از ابوبصیر نقل شده كه گفت: با حضرت ابوجعفر باقرعلیه السلام به مسجد رفتم، مردم می آمدند و می رفتند. آن حضرت به من فرمود: از مردم بپرس آیا مرا می بینند؟ من هم به هر كس برمی خوردم سؤال می كردم: آیا ابوجعفرعلیه السلام را ندیدی؟ گفت: نه، در حالی كه آن حضرت ایستاده بود. تا اینكه ابوهارون مكفوف (نابینا) وارد شد، حضرت فرمود: از این هم بپرس. به او گفتم: آیا ابوجعفرعلیه السلام را ندیدی؟ گفت: مگر این نیست كه ایستاده؟ گفتم: از كجا دانستی؟ گفت: چگونه ندانم و حال آن كه او نور درخشنده است. [10] .

2 - همین ابوبصیر می گوید: شنیدم كه آن حضرت (امام باقرعلیه السلام) به مردی از اهل آفریقا می فرماید: ابوراشد چه می كند؟ آن مرد عرضه داشت: او را زنده و در حال صلاح یافتم، سلام شما را می رساند. فرمود: خدا رحمتش كند! عرض كرد: او مُرد؟ فرمود: آری. عرض كرد: چه موقع؟ فرمود: دو روز بعد از بیرون آمدن تو. گفت: واللَّه! نه بیماری داشت و نه علّتی! من عرض كردم: آن شخص كه بود؟ فرمود: مردی بود از دوستان و محبّان ما. سپس فرمود: اگر چنین عقیده داشته باشید كه چشمان بینا و گوش های شنوایی از ما با شماها نیست بد عقیده پیدا كرده اید، به خدا قسم چیزی از كارهای شما بر ما پوشیده نیست، همگی ما را حاضر بدانید و خودتان را به كارهای نیك عادت دهید، و از اهل خیر باشید، به آن شناخته شوید كه من فرزندان و شیعیانم را به این امر دستور می دهم. [11] .

3 - و نیز در خرایج از امام صادق علیه السلام آمده: عده ای بر او داخل شدند و پرسیدند:



[ صفحه 319]



تعریف امام چیست؟ فرمود: تعریف او عظیم است. اگر بر او داخل شدید او را تعظیم و احترام كنید، و به آنچه [از معارف] به شما می دهد ایمان آورید، و بر اوست كه شما را هدایت كند، و در او صفتی هست این كه هرگاه بر او وارد می شوید كسی نمی تواند چشم خود را از دیدار او پر كند به خاطر هیبت و جلالتی كه در امام هست، زیرا كه پیغمبر خداصلی الله علیه وآله نیز چنان بود، امام هم مانند اوست.

گفتند: آیا شیعیانش را می شناسد؟ فرمود: آری، همه شان را می بیند. گفتند: پس آیا ما شیعه تو هستیم؟ فرمود: آری همه شما. گفتند: نشانی آن را به ما بفرمای. فرمود: نام شماها و نام قبیله هایتان را می گویم. عرض كردند: بفرمایید، پس نام خود و قبایلشان را بیان كرد. عرضه داشتند: راست گفتی. فرمود: و خبر می دهم شما را از آنچه می خواستید بپرسید درباره آیه شریفه: «كَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِی السَّمآءِ»؛ [12] همچون درخت پاكیزه ای كه ریشه اش پایدار است و شاخه در آسمان دارد. عرض كردند: راست گفتی. فرمود: ما آن قدر كه بخواهیم از علم به شیعیانمان می دهیم. سپس فرمود: به این مقدار قانع می شوید؟ گفتند: به كم تر از این قانع می شویم. [13] .

2 - در كمال الدین از حسن بن وجناء نصیبی آمده كه گفت: در پنجاه و چهارمین حج خود، زیر ناودان كعبه پس از نماز عشاء در حال سجده بودم و در دعا، ناله و زاری می كردم كه ناگاه كسی مرا جنباند و گفت: ای حسن بن وجناء برخیز. گوید: برخاستم دیدم كنیزكی است زردرنگ و لاغر اندام. گمان كنم بیش از چهل سال داشت، جلو من به راه افتاد، و من بدون سؤال در پی او راه افتادم تا به خانه حضرت خدیجه علیها السلام رسید، در آن خانه اتاقی بود كه درِ آن وسط حیاط باز می شد و پلّه هایی از چوب ساج داشت كه بالا می رفت، كنیزك بالا رفت، آن گاه صدای شخصی را شنیدم كه: ای حسن! بیا بالا. پس بالا رفتم و بر در اتاق ایستادم كه حضرت صاحب الزمان علیه السلام فرمود: ای حسن! گمان می كنی كه از من پنهانی؟ به خدا قسم! هر بار به حج آمدی با تو بودم. سپس احوال مرا بیان فرمود، پس بیهوش به رو افتادم، پس احساس كردم دستی به من خورد از جای برخاستم، به من فرمود:



[ صفحه 320]



در مدینه در خانه جعفر بن محمدعلیهما السلام اقامت كن و در فكر آب و غذا و لباس مباش، سپس دفتری به من داد كه در آن دعای فرج و ذكر صلواتی بر آن حضرت نوشته شده بود، و فرمود: این دعا را بخوان و این طور بر من صلوات بفرست، و این دفتر را جز به كسانی كه سزاوار هستند از دوستانم نشان مده، كه خداوند جلّ جلاله تو را موفق خواهد داشت.

عرض كردم: ای آقای من! پس از این دیگر شما را نمی بینم؟ فرمود: ای حسن! هر وقت خدا بخواهد (خواهی دید).

حسن می گوید: از حج كه فراغت یافتم به مدینه رفتم و در خانه جعفر بن محمدعلیهما السلام اقامت گزیدم، پیوسته به مسجد می رفتم و جز برای سه امر به خانه باز نمی گشتم: تجدید وضو، خواب و استراحت، و هنگام افطار. موقع افطار كه وارد اتاقم می شدم می دیدم یك كاسه چهاردانگ پر از آب و یك قرص نان بر روی آن است و غذایی كه در روز دلم خواسته بود آماده می باشد، آن را می خوردم به حدّ كافی بود، لباس زمستانی در فصل زمستان می رسید و لباس تابستانی در تابستان. روز كه می شد كوزه آبی از بیرون می آوردم و در خانه می پاشیدم و آن را خالی می گذاشتم، و غذایی می آوردم - با این كه نیازی به آن نداشتم - و شبانگاه آن را صدقه می دادم تا كسی كه با من است از حالم مطلع نشود.


[1] سوره قصص، آيه 5.

[2] كمال الدين: 425:2.

[3] كمال الدين: 428:2.

[4] كمال الدين: 430:2.

[5] كمال الدين: 430:2.

[6] سوره نساء، آيه 157.

[7] سوره آل عمران، آيه 49.

[8] سوره مائده، آيه 110.

[9] سوره آل عمران، آيه 49.

[10] الخرايج: 92.

[11] الخرايج: 92.

[12] سوره ابراهيم، آيه 24.

[13] الخرايج: 92.